سنگر



نيازمنديهاي مهناد -درج آگهي رايگان - تبليغات رايگان - تبليغات اينترنتي - خريد و فروش بي واسطه


« گونی» ها را برای آسفالت می خواستیم
« شِن» ها را برای دیوار کلاس .
اما سنگرهای جنگ
مدرسه ی ما را یکجا بلعید !

جنگ که شروع شد
نمکدان مادر بزرگ دیگر شعر نمی پاشید...
خیارهای جالیز پلاسید
خرگوشها کر شدند
و تصنیف های دلکش
لابلای آژیرها ترکش می خورند
و بوی هراس می گرفتند ...

پرنده های آهنی
مرغابی ها را زمینگیر کردند
و دانه های تسبیح مادربزرگ
یکی یکی
خدا را به کمک می طلبیدند
تا شهرمان را آزاد کند ...


آتش جنگ
دفترچه ی خاطرات خواهرم را سوزاند
و پروانه های خشکیده ی لابلای شعرهایش
دیگر
هیچ راهی برای فرار نداشتند ...

پیشانی مادر
با تیری که پدر را کشته بود
چنان عمیق خط خطی شد
که برادرم با هیچ مدادپاک کنی
نتوانست پاکش کند ...

جنگ
کابوسی بود که هر نیمه شب
با تیرهای مشقی به سراغمان می آمد
و نوجوانی هایمان را به رگبار می بست ...


ما به بلوغ زودرس دچار شدیم ...!


شمارش دانه های تسبیح مادربزرگ
هفت سال تمام
طول کشید ...!

 

 

 

 

 


۱۲ مهر ۹۵
مسعود احمدی .

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





  • ارسال شده در : 15 آذر 1395 ساعت: 22:25 + تعداد بازديد : 14